در ادامه صحبت با دوستم Wimpy اینجا مینویسم

ساخت وبلاگ
میدونم چی میگی فقط کافیه دو نفر پیدا بشن بگن این درست نیست و اینا و جبهه بگیرن کاری که با من کردن من لیسانس دانشگاه آزاد شهرستان دارم ترم هفت رو مرخصی گرفتم که ترم هشت با تابستون تموم کنم ترم هفت پشت کنکور ارشد بودم و رفتم پارسه با استادایی که نخبه بودن به گفته خودشون! نمیگم بد بود ولی از ده تا درسی که ثبت نام کردم 4 تاش به کارم اومد من از شهرستان رفته بودم و آزار روحی و جسمی شدیدی بهم وارد شد توی تهران ولی من هدف داشتم و باید رتبه میآوردم به پدرم گفتن منو با دو تا دختر دیدن آشناهایی که توی تهران بودن و یکم هم مشکل قبلی داشتن با ما، یکی از دوستان هم گفته بود هر کی میره تهران آدم برنمیگرده! بعد حساب کن اینا رو خودم نمیدونستم. دوران خیلی سختی بود در کل، زخم معده گرفتم از غصه و فشار و بدخوابی و غیره، به طناب خدا چنگ انداختم آرامش عمیق پیدا کردم زخم معده ام خوب شد اعتماد به نفس خییییـــــــلی بالا یکی از درسها بود که سه تا کتاب که یدونش سه جلدی بود(نزدیک 1000 صفحه) و یکی دیگش 700 صفحه ای عاشقشون بودم و تقریبا جدای از بحث کنکور هر کدوم رو حدود 3-5 بار خوندم 

یکی دیگه از درسای مورد علاقه ام رو یک کتاب ازش قرض گرفتم و 700 صفحه از مقدمه تا پایان ظرف 5-7 ساعت مفید در دو - سه روز خوندم و 4 تا غلط درآوردم ازش

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۶ساعت ۱۱:۳ ب.ظ  توسط میم مثل مانی  | 
حس تنفر...
ما را در سایت حس تنفر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmiiiimmm بازدید : 152 تاريخ : جمعه 6 بهمن 1396 ساعت: 20:29